کد مطلب:154103 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:148

مرگ رقیه در خرابه شام
از كامل بهائی نقل شده كه اهل بیت حسین در حال اسارت از كودكانی كه پدرشان در كربلا شهید شده بود خبر شهادت پدر را پنهان می داشتند، دختركی چهار ساله از حسین شبی از خواب بیدار شد و بهانه پدر گرفت و گفت: بابایم حسین الان در كنارم بود و مرا در آغوش خود گرفته بود به كجا رفت، اهل بیت كه از خواب رقیه آگاه شدند یكباره صدای ضجه و ناله شان بلند شد، صدای شیون به خانه یزید رسید از خواب بیدار شد، پرسید در خرابه چه خبر است؟ گفتند طفلی از حسین پدر را در خواب دیده و بهانه پدر گرفته است گفت: سر پدر را برایش ببرید، سر حسین را در طشتی نهاده و پارچه ای روی آن پوشیدند و به خرابه آوردند و جلو اهل بیت نهادند.

رقیه خاتون بتصور اینكه طعام برایش آورده اند صدا زد: عمه جان! از شما طعام نخواستم، من بابایم حسین را می خواهم، گفتند: هر چه می خواهی در میان طشت است دختر ابی عبدالله با دست های كوچكش روپوش را برداشت چشمش به سر بریده پدر افتاد، سر را در آغوش گرفت و با سر پدر درد دل می كند كه شاعر زبانحال او را چنین به نظم آورده


است:



پدر بعد از تو محنتها كشیدم

بیابانها و صحراها دویدم



همی گفتندمان در كوفه و شام

كه اینان خارجند از دین اسلام



مرا بعد از تو ای شاه یگانه

پرستاری نبد جز تازیانه



ز كعب نیزه و از ضرب سیلی

تنم چون آسمان گشته است نیلی



به آن سر جمله آن جور و ستمها

بیابان گردی و درد و آلمها



بیان كرد و بگفت ای شاه محشر

تو برگو كی بریدت سر ز پیكر



مرا در خوردسالی دربدر كرد

اسیر و دستگیر و بی پدر كرد



همی گفت و سر شاهش در آغوش

بناگه گشت از گفتار خاموش



اهل بیت حسین دیدند كه سر به یك طرف و رقیه بطرفی بر زمین افتاد او را حركت دادند دیدند جان به جان آفرین تسلیم كرده است [1] .


[1] كامل بهائي بنقل نفس المهموم ص 456.